رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

گواشواره های گوشش افتاده روی دوشش

در  یک اقدام عجیب ضربتی و صد البته شجاعانه من و بابایی رفتیم برای سوراخ کردن گوش رونیا (شنبه 26 مهر 93) رفتیم یک طلافروشی که پشت شیشش کلی تعریف کرده بود ولی این دختر ما بعد از سوراخ کردن اولین گوش جیغش به آسمون رفت کلی خودم رو سرزنش کردم که آخه مگه سرت درد میکرد بماند که به زور و بلا دومیش رو هم سوراخ کردیم شب اول که تا صبح ناله میکردی و گریه کردی و نخوابیدی ولی بعد از اون بهتر شدی ولی هر کار میکنم نمیزاری پماد بمالم و این کار رو سخت میکنه خدا کنه که حداقل زخم نشه الان سه روزی از اون شب گذشته و هنوز نه حموم  رفتی و نه گذاشتی لباست رو در بیارم خدایا کمک کن مثل همیشه که تنهامون نذاشتی این مرحله از زندگی کودکم هم با ...
29 مهر 1393

بیست و هفتمین ماه

خیلی وقته دیگه از ماهگردا برات ننوشتم دلیلش هم اینه که حس میکنم قشنگیش به اینه که تولد سالی یک بار باشه اما قضیه این ماه فرق میکنه چند وقتی هست که مدام فیلم تولدت رو نگاه میکنی و باهاش کلی حال میکنی حتی شمع ها رو فوت می کنی (شمع های خیالی) دست میزنی میرقصی...خلاصه که تصمیم گرفتم برا 25 مهر 27 ماهگیت رو جشن بگیرم و بادکنک بچسبونم و ... تا تو حس تولد برات تداعی بشه گلم اما کارهایی که دخترم در این دو سال و سه ماه یادگرفته بینهایته گاهی با خودم میگم یعنی آدما تو این دوسال اینقدر آموزش میبینن چه قدرتی داره انسان الان دیگه خیلی حرف میزنی خیلی با خودت بازی میکنی البته خیلی هم لجبازی میکنی گاهی دیگه مامان هم کلافه میشه تا وقتی کرمان...
25 مهر 1393

سومین عید غدیر

ای کاش علی شویم و عالی باشیم   همسفره کاسه سفالی باشیم   چون سکه بدست کودکی برق زنیم   نان آور سفره های خالی باشیم   امسال به لطف پروردگار  سومین عید غدیر سید کوچولوی خونمون هست سید کوچولو عیدت مبارک همسر عزیزم عیدت مبارک ...
20 مهر 1393

مهری که بر ما اینگونه گذشت( 2)

اما باغ فین ساعت 5 و نیم رسیدیم باغ فین و گفتن که فقط یک ربع فرصت دارین و ساعت یک ربع به 6 باغ بسته میشه اینم از عجایب روزگاره اما ارزش داشت بسی دیدنی بود تقریبا مثل باغ شازده کرمان صحنه قتل امیرکبیر هم بود داخل حمام فین بعد از باغ تصمیم گرفتیم که بریم سمت قم و راه افتادیم قم هم دیر وقت رسیدیم و شب رو به استراحت گذروندیم تا فردا سرحال باشیم یکشنبه بود 6 مهر که بابا رفت سرکار و من  و رونیا هم حدود ساعت 11 رفتیم حرم حضرت معصومه جای همگی بسی خالی حرم هم شلوغ بود  رونیا هم چادر پوشید و عازم شدیم اما امان از چادرش که همه عاشقش شده بودن حتی ازش عکس انداختن کلی تعریف کردن منم همش در حال خواندن و ان یکاد به دلی...
16 مهر 1393

مهری که بر ما اینگونه گذشت

شروع ماه مهر برای ما که بچه مدرسه ایی نداریم همزمان شد با شروع مسافرتمون چون هنوز هوا سرد نشده و اون گرمی تابستون رو هم نداره بابا احسان ماموریت دو روزه ایی داشت به قم  ما هم که از خدا خواسته راهی شدیم  جمعه 4 مهر بود حدود ساعت 9 صبح که راه افتادیم حدود 2 بعداز ظهر رسیدیم یزد ناهار رو بیرون خوردیم و رفتیم توی یک پارک برا استراحت این عکسها هم توی همون پارک گرفتیم این عکس توی راه رفتن بود رونیا رفته عقب و با عروسکش میخاد بخوابه   بعد از چند ساعتی که یزد بودیم راه افتادیم به سمت کاشان شهر سهراب چون دیر وقت رسیدیم اولین پارکی که دیدیم اتراق کردیم و گشت و گذار رو گذاشتیم برا فردا صبح بماند که خیلی...
16 مهر 1393
1